آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
آریاناآریانا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه سن داره

خاطرات آروین حیدری مدلینگ دو ساله

بازم شیطنت آروین کوچولو

دیروز داشتم کابینتای آشپزخونه رو مرتب میکردم دیدم آروین تو دست و پام هی وسایلو جابجا میکنه و میریزه زمین جارو برقی خاموش رو گذاشتم جلوی درب آشپزخونه گفتم بشین با این بازی کن وقتی چنددقیقه بعد اومدم از آشپزخونه برم تو پذیرایی دیدم آروین دل و روده جارو برقی رو درآورده سبد و کیسه آشغالشو تو دستش گرفته بود و قسمت جلوی جارو برقی رو باز کرده بود با عصبانیت گفتم چی کار کردی آروین الان بابات میاد پدرتو در میاره ؟ آروین سبدو کیسه ایی رو که دستش بود به زمین گذاشتو با حالت حق به جانبی گفت این این ...گفتم این چی ؟ گفت ءءءءءءءءء گفتم من که بلد نیستم درستش کنم الان بابات بیاد حسابی دعوات میکنه حالتو میگیره از شانس هم صدای باز کردن در خروجی اومد گفتم بیا ا...
25 آبان 1393

عذاب وجدان پسرکوچولوی حساس من و اشکهای عین مرواریدش

آروین تازه 21 ماهش شده دیروز باباش داشت ناخناشو با ناخنگیر کوچولوی خودش میگرفت بعد از اینکه همه ناخناشو گرفت آروین ناخنگیر رو از دست باباش گرفت و بدو بدو اومد کنار من که روی مبل نشسته بودم داشتم تلویزیون نگاه میکردم نشست و با دستای کوچولوش سعی کرد ناخنای منو بگیر اما چون نمیدونست چطور باید اینکار رو انجام بده یه دفعه نوک تیز ناخن گیر رو روی انگشت من فشار داد و داد من به هوا رفت که آخخخخخخخخخخخخخ.....برگشتم دیدم آروین صورت کوچولوشو بالا نمیاره همونطور که سرش پایین بود نوک دماغش قرمز شد بعد لب پایینشو به علامت بغض بیرون آورد باباش از اون طرف به من اشاره کرد که بغلش کن بغض کرده منم بغلش کردم گفتم اشکال نداره مامان جون چیزی نشد که شوخی کردم بعد ...
25 آبان 1393

پسرمهربون و دلسوز من

دیروز جمعه 16 آبان 93 بود شب بابای آروین ناخناشو با ناخنگیر گرفت بعدش آروین ناخن گیر کوچولوشو دستش گرفت و اومد کنارم روی مبل نشست تا ناخنای منو  بگیره یه دفعه همینطور که داشت با نوک تیز ناخنگیر به انگشتم فشار میداد من از شدت درد بلند گفتم آیییییییییییییی  آروین دیگه سرشو بلند نکرد همونطور که سرش پایین بود حس کردم دماغش قرمز شد و لب پایینشو غنچه کرد بعد خم شد انگشتمو بوسید باباش که شاهد این اتفاق بود بهم گفت که سریع بغلش کن بغض کرده من بغلش کردمو گفتم نگران نشو عزیزم چیزی نشده مامان ! شوخی کردم بعد صورت کوچولوشو بلند کردم که ببوسمش دیدم چشماش پر از اشکه و یه قطره اشک از گوشه چشمش روی دستم افتاد خم شدو دوباره انگشتمو بوسید و بعد پاشد...
17 آبان 1393
1